ايمان
(( أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ )) [1]
ايمان عبارت است (( از تصديق [قلبی] و اقرار به آنچه پيامبر از جانب خداوند متعال آورده است . وهرگاه در كسي تصديق و اقرار [ به آنچه پيامبر آورده است] يافت شد صحيح است كه خود را حقيقتاً مؤمن بنامد و سزاوارنيست كه بگويد ان شاءالله مؤمنم .
اقرار به زبان شرطي است براي اجراي احكام در دنيا ، چون اقرار به زبان فقط علامت و دليلي است بر ايمان قلبي . از این تعریف نتیجه گرفته می شود که اگرکسی قلباً ایمان آورد و به زبان اقرار نکرد او در نزد خداوند مؤمن است اما در احکام دنیوی با او چون کافر رفتار می شود . و کسی که به زبان اقرار به ایمان کند اما ایمان نداشته باشد او در نزد خداوند کافر است ولی در احکام دنیوی با او چون مسلمان رفتار می شود ، و چنین کسی منافق است.
بعضی ازعلما معتقدند که ایمان عبارت است ازتصدیق به قلب و اقرار به زبان و این رأی بیشتر محققین است و فخرالاسلام بزدوی و امام سرخسی و امام ابوالحسن اشعری آن را برگزیده اند وحق نیز همین است .))[2]
(( ايمان در لغت عرب شامل (( خود را به مرجعي سپردن و اعتماد نمودن به آنست )) و هم چنين ((خود را به امانت سپردن)) و عمل به ايمان ، مقارنست با عمل مرجعی که بدان اعتقاد یافته ، و تأميني كه از آن حاصل ميشود ، در اينجا يك نوع رفت و برگشت فكراست دائر به تفويض و امان يافتن كه در زبانهاي اروپائي به زحمت قابل تشريح است ))[3]
هجويري نوشته :(( ايمان از روي لغت تصديق باشد ، و مردمان را اندر اثبات حكم شريعت سخن بسيار است و اختلاف بسيار است . ... و گروهي گويند كه قول وتصديق و عمل ايمان است . بدان كه اتّفاق است ميان اهل سنّت و جماعت و اهل تحقيق و معرفت كه : ايمان را اصلي وفرعي است ، اصل آن تصديق به دل باشد و فرع آن مراعات امر. ايمان باور داشتن دل است بدانچه اندر غيب بر وي كشف كنند و وي را بياموزند .)) ( ك/ به اختصار از ،429 - 419)
قشيري از ابو عبدالله خفيف نقل كند كه : (( گويد ايمان باورداشتن است بدل بدانچه حق او را بياگاهاند از غيبها .))[4]
گارده لوئي با اشاره به آيه : (( هُوَاللُه الَّذي لا إِلَهَ الّا هُوَ اْلمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤمِنُ ))[5] مي نويسد:
(( ايمان مسلمان را بايد اصولاً اداي شهادت تعريف نمود شخص معتقد (( مؤمن ))آنكسي است كه به ايمان خود شهادت ميدهد . و همين امر است كه به ما امكان درك اين مطلب را ميسر ساخته كه (( مؤمن )) در قرآن يكي از اسماء جليله خداوند است ((الله المؤمن )).[6]
(( روا باشد كه معني اين كلمه تصديق باشد بندگان مؤمن را ، و آن علم او باشد – جَلَّ جَلالُه– به تصديق ايشان . ))[7]
عين القضات همداني آورده است:(( بدايت ايمان ، تصديق دل است چنانكه شك در آن محال نبود و اقل درجات اين تصديق آن بود كه باعث بود بر امتثال اوامر و اجتناب نواهي . ))[8]
کاشفی بيهقي سبزواري ، در"كتاب الرساله العليّه في الاحادث النبويه" ، در مورد ايمان مي گويد:(( ايمان آنست كه بگروي به خدا و فرشتگان او كتابهاي او و پيغمبران او و روز قيامت و آنكه تقدير خير و شر از حضرت اوست . ))[9]
((امّا حقيقت ايمان نور خورشيد عالم جبرتست كه از مشرق عنايت بر جانهاي سالكان منازل اخلاص ميتابد ، فيض بحار انوار ملكوتست كه بواسطه هيوب نسايم هدايت بر رياض صدور مخلصان وادي صدق ميبارد ، ... جوهر درياي وحدتست كه بواسطة تلاطم امواج توفيق از قعر بحر صدر بر ساحل جوارح و اعضا بظهور ميآيد ، لمعة نار محبت است كه از شجرة وجود سوختگان باديه رياضت مي افروزد ، برق انوار ولايتست كه از وادي ايمن قدس بر آينة دل سايران عالم يقين جلوه مينمايد ، واين معاني كسي فهم كند كه چشم شيطان وهم را بتير توحيد دوخته باشد ، و خاشاك حرص و حسد را بآتش شوق سوخته ، و عقل معاش را به مقراض اعتراض زبان فضول بريده و لشكر شهوات را بصورت عشق شكسته و آينه دل را بصيقل صدق زدوده ، و روضة روح را بروح و ريحان معارف آراسته و از ننگ ادبار نفس دني و طبع خسيس رسته ، و شبنم وجودش ببحر احديت پيوسته .))[10] امّا تردامنان كه روح شكسته ي آنان با تعينات محجوب ، و ايمان آن ها به واسطه تقليد و هواجس شيطاني در اضطراب است، از جمال تجلّي ايمان و كمال ايقان بي بهره می باشند.
عزّالدّين كاشاني چنين آورده است :
(( قال الله– عَزَّوَجَلَّ – (( وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللهِ يَهْدِ قَلْبَهُ ))[11] بدان كه مقدّمة علم صريح ، ايمان صحيح است ؛ تا نخست رايد ايمان در منازل قلوب ، اختيار نزول نكند ، قافلة علم اليقين در ساحات صدور ، رخت اقامت فرو نگيرد . و سلوك طريق تحقيق و تتبّع آثار انبيا ، جز به قدم ايمان و تسليم و بدرقة محبّت و تعظيم محال است و سعي در طلب ترقّي ، بي اعتصام به حبل الهي و سنّت نبوي ، ضلال و وبال .)) ( م م / 28)
2-1-3 . ايمان راسخ
اگر عنايت خاص خداوندي شامل حال مردمان شود آنان را از قيد و بند آداب و رسوم گذشتگان و تقليد شوم مي رهاند و بيخ هوا و سركشي را از دلشان مي كند وتوفيق پاكي فطرت را نصيب ايشان مي كند ؛ و با عنايت خاصّ خود ، راسخ بودن ايمان را نصيب آن ها مي نمايد.
((به عقيده ی مسلمان ، خود ايمان ، نجات دهنده وعافيت بخش است. حديثي است كه ميگويد: (( هرگاه ذرّه اي ايمان،در دل كسي وجود داشته باشد اهل دوزخ نخواهد بود.)) ))[12] وعنايت الهي شامل حال ايشان خواهد شد و از ورطة بلا نجات خواهند يافت .
اگر درون انسان بویي از ايمان برده باشد وی به رستگاری خواهد رسید؛ (( و بحقيقت ايمان فعل بنده باشد به هدايت حقّ مقرون ؛ كه گم كردۀ وي به راه ندا آمد و به راه آوردۀ وي گم نگردد ؛ )) (ك / 422)
در روزگار حضرت رسول (ص) به بركت نزول وحي از طرف بار تعالي تعدادي مردم ، از ظلمت و رسوم وعادات بد تا حدودي دور شدند و قلب آنان از هواي نفساني پاك و مطهر و دل ايشان از دنيا و تعيّنات مبرّا و در نتیجه ، طالب حق گشتند (( و به نور ايمان ، از وراي حجاب ، مشاهده صورت غيب كرده لاجرم عقايد ايشان از وصمت اختلاف ، معرّا بود ودلها از بيماري هوا ، سليم و مبرّا همه يكدل و يك راي و يك زبان بودند . )) ( م م / 12)
زماني كه حضرت رسول (ص) رحلت فرمودند تعدادي از افراد سست ايمان دچار شك و ترديد شدند. پس هركه به تعيّناتی كه فاني است دل ببندد فاني خواهد شد ، و آن كه از عمق جان حق را قبول كند چون نفس وي فاني شود وي به حقيقت مي رسد . هجويري داشتن ايمان راسخ را ، دراين مطلب اين گونه به تصوير كشيده است :
(( آن كه معبود وي محمّد بود ، محمّد رفت، و آن كه خداي محمّد را مي پرستيد وي زنده است وهرگز نميرد . )) ( ك / 44)
در همين خصوص عزّالدّين كاشاني چنين مي نويسد : (( بعد از آن چون آفتاب رسالت به حجاب غيب متواري و محتجب گشت نور عصمت به نقاب عزّت مختفي و منتقب ، زمين نفوس امّت كه به نورحضرت نبوّت اشراق يافته و ظلمت هواي آن در اشعۀ انوار متلاشي گشته ، به احتجاب و غيبت آن باز سايه انداخت و ظلمت هوا اندك اندك از كمين استتار بيرون آمده و مزاج قلوب ،از اعتدال استقامت روي به انحراف نهاد و به قدر انحراف اختلاف پديد آمد و شيطان را ، طريق تصرّف در عقايد گشوده شد و برحسب بُعد از عهد رسالت و احتجاب نور عصمت ، هر روز ظلمات رغبات نفوس به دنيا زيادت مي شد و اختلاف بيشتر پديد مي آمد الي يومنا هذا . )) ( م م / 12)
زماني چشم حقيقت بين به نور ايمان منوّر گشت ، جمال حق منكشف مي گردد البته (( اين معني دست ندهد مگر به صدق افتقار و حسن التجابه به حضرت وهّاب و استغاثت از شرّ نفس و اعتصام به فضل الهي ؛ ))
(م م / ، 12)
انسان تا چه زماني ، و به منظور چه اهدافي مؤمن می گردد ؟(( قرآن مي گويد بعضي از مردم راه ايمان و حق را تا وقتي مي روند كه منافعشان هم در آن تأمين بشود، همين قدر كه ضرر ببينند به آن پشت مي كنند . اينها ايمان نيست . ))[13] پس بايد بدانيم كه ايمان واقعي تحت تأثير هيچ عاملي قرار نمي گيرد .
کاشانی وهجویری ، براین باورند که پس از زدودن امیال نفسانی از دل و پرهیز ازدنیا طلبی ، زمینه ی لازم برای پیدایش ایمان دردل انسان بوجود خواهدآمد ، امّا برای پیدایش ایمان و طلب ترقّی ایمان دردل انسان، عنایت خداوندی لازم است.
دیگر این که هجویری ، ایمان را تصدیق در قول و عمل دانسته و براین باور است که ایمان دارای اصلی و فرعی است امّا کاشانی دراین خصوص مطلبی نیاورده است.
نکته ی دیگری که هر دو نویسنده در عباراتی متفاوت از لحاظ لفظ، امّا مشترک از لحاظ معنا به آن اشاره کرده اند ، مسأله رحلت حضرت رسول (ص)است که با شنیدن رحلت وی، افراد سست ایمان دچار شک و تردید شدند ؛ امّا افرادی که ایمان راسخ داشتند از چنان گمانی مبرّا بودند .
1 – سوره ي مجا دله ، آيه ي 22 « چرا كه مؤمنان ، خدا بر دلهايشان رقم ايمان زده است . » (خرم دل ، 1374 : ص 659)
1- سوره ي حشر، آيه ي 23 (( خدا كسي است كه جز او پروردگار و معبودي نيست . او فرمانروا ، منزه ، بيعيب و نقص ، اماندهنده و امنيت بخشنده )) (خرم دل ، 1374 : ص 662)