بابرده له
بابرده له
ورد بیرم...
   اندوه


 

 
روزی "اندوه" به روستای ما آمد ، گفتیم رهگذر است. ماند! گفتیم مسافر است و خستگی در میکند و میرود ، باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امیدمان گفتیم : مهمان بدقدمیست ! دو سه روز دیگر میرود و باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای ده مان. حال اندوه کدخدا شده و تمام کوچه ها بوی "آه" میدهد . تمام امیدها را بلعید و بجایش "حسرت" در دلها انبار کرد. پیرترها هنوز به یاد دارند : " روزی که اندوه آمد ، "جهل" نگهبان دروازه روستا بود.
 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نوشته شدهپنج شنبه 17 دی 1394برچسب:, توسط taher.m
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.